احمد رضا گودرزی

وبلاگ دکتر احد رضا گودرزی

احمد رضا گودرزی

وبلاگ دکتر احد رضا گودرزی

دکتر احمد رضا گودرزی : بخش‌های خواندنی کتاب «صلح امام حسن(ع)»

بعضی کتاب‌ها خیلی زود بر سر زبان ها می‌افتد. کتاب هایی که بسیار خواندنی‌اند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم. روزهای تعطیل می‌توانید بخش هایی از یک کتاب خواندنی را در «مجله مهر» بخوانید.

مجله مهر - احسان سالمی: بدون شک یکی از فرازهای مهم تاریخ شیعه، دوران زندگی پُر از حادثه امام دوم شیعیان، امام حسن مجتبی(ع) است. دورانی که با حوادث سختی همراه بود. موقعیت‌های سختی که این امام بزرگ شیعه را در مظلومیت قرار داد و با اینکه خلافت و اداره جامعه اسلامی حق و تکلیف الهی بر دوش او بود، با مکر و حیله معاویه از ایشان ربوده شد.      

اما روزهای پرحادثه زندگی این امام غریب به یکى از گوشه‌هاى تاریک و مورد ستم تاریخ اسلام است که نه مورخان پیشین ما بطور شایسته آن را نشان داده‌اند و نه نویسندگان جدید براى تحلیل آن - چنانکه باید - کوشش نموده‌اند و همین انگیزه هاى خاص گذشتگان و سستى و اهمال دیگران بتعث شده تا این دوران سخت صورتى زشت به خود بگیرد و به سرنوشت دیگر فاصله هاى فراموش شده و از یاد رفته و دگرگون گشته ی تاریخ - که غالبا از روى عمد چنین شده‌اند - دچار شود.  

کتاب «صلح امام حسن(ع)» برای پرکردن بخشی از این خلا نگاشته شده است. اثری جذاب و خواندنی به قلم شیخ راضی آل‌یاسین که با ترجمه مقام معظم رهبری تبدیل به اثری ماندگار در این عرصه شده است. 

این اثر که یکی از جامع‌ترین آثار موجود پیرامون ماجرای صلح امام حسن(ع) است، در 474 صفحه به بررسی تحلیلی شرایط پیش از آغاز جنگ میان امام و معاویه و دلایل پذیرش پیشنهاد صلح از جانب امام حسن(ع) پرداخته است. 

نویسنده سعی کرده به دور از هرگونه تعصب و از طریق استدلال‌های منطقی به بسیاری از شبهات و سوال‌های پیرامون دلایل پذیرش صلح از جانب امام حسن(ع) پاسخ دهد و مخاطب خود را با استناد به اسناد تاریخی و استدلال‌های عقلی قانع کند.      

این اثر دارای سه بخش است که در بخش اول به مرور اجمالی زندگی امام حسن(ع) و جایگاه معنوی ایشان پرداخته است و در فصل دوم به بررسی موقیت سیاسی دوران آغاز خلافت امام(ع) و شروع جنگ با معاویه پردخته است. فصل سوم نیز در ارتباط با قرارداد صلح امام و معاویه و مفاد این پیمان است.         

نویسنده در فصل آخر کتاب به سراغ مقایسه میان شرایط امام حسن(ع) و شرایط امام حسین(ع) رفته و برخی از تفاوت‌های میان شرایط این دو امام و دلایل تصمیم هرکدام برای صلح و جنگ را توضیح داده است.          

فارغ از قلم و نگاه استدلالی نویسنده، از ترجمه خوب و روان آن توسط مقام معظم رهبری نیز نباید غافل شد. ترجمه‌ای که باعث شده، مخاطب ایرانی این اثر بهتر بتواند با آن ارتباط برقرار کند.          

کتاب «صلح امام حسن(ع)» را دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر کرده است و تاکنون بیش از هشت بار تجدید چاپ شده است.

با هم بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

پرده اول: مظلومیت مضاعف حسن بن علی(ع) حتی در تاریخ!

دست تحریف، سیمای منور حسن‌بن علی(ع) را در نظر مردم سطحی و قضاوتگران بی‌تحقیق، چه شرقی و چه غربی به شکل خلیفه‌ای بی‌کفایت و زن‌دوست و خلافت به مال دنیا فروش!! ترسیم کرده و بسی نسبت‌های ناروا و ظالمانه و بی‌منطق و دور از حقیقت به او داده است.    

این در حالی است که مورخان همواره چهره واقعی این امام بزرگ را پوشانده‌اند و زشت‌ترین و ناپسندترین نوع پوشیده داشتن موهبت‌هایی که بزرگان از آن برخوردار بوده اند آن است که مردمى بد ذوق یا بداندیش عهده‌دار باز گفتن تاریخ زندگى آنان و قضاوت در شخصیت ایشان گردند و با تظاهر به دانش و معرفت و ادعاى خوشفکرى، دست درازى به عظمت‌ها و بزرگواری‌ها را مایه‌ی فضل فروشى قرار دهند، بى‌آنکه رنج دقت و مطالعه‌ی لازم را تحمل کرده باشند طرز عمل و رفتار این‌گونه مردم، اگر بر چیزى دلالت کند، آن چیز جز ضعف نفس فراوان ایشان نیست.  

حسن بن على را چه زیان اگر دل‌هاى کودن و مغزهاى گیج، بر او ستم کنند ولى روشن بینان منصفانه در او بنگرند؟ بی‌گمان، صحنه‌هاى گوناگون زندگى این امام و مواهبى که خدا بدو ارزانى داشته و عمق و دور اندیشى و هدفهاى بزرگ او آنچنان هست که او را در ردیف برگزیده‌ترین چهره‌هاى جاوید بزرگان جهان قرار دهد.

ایرادها و خرده‌گیری‌هاى سست اندیشان بر سیاست امام حسن - که غالبا غیرمنصفانه و سطحى و بدون آشنایی با شرایط خاص است - یگانه عاملى بوده که مشکله‌ی تاریخى داستان امام حسن را بوجود آورده است همچنان که بدون شک، گرایش‌هاى حزبى در برخى و جانبدارى از سیاست حاکم در برخى دیگر و عدم آشنایی با واقعیت در دسته‌ی سوم، در اظهار نظرهاى یکجانبه و قضاوت‌هاى سریع مؤثر بوده است. این‌ها به حسن بن على به دیده‌ی یک رهبر شکست خورده نگریسته‌اند و فراموش کرده‌اند که درباره‌ی علل و موجبات این شکست -یعنى آنچه آنها شکستش می‌خوانند - نیز بررسى‌ای بعمل آورند تا بفهمند که آنچه واقع شد چیزى جز انعکاس وضع مردمى که حسن بر آنان حکومت می‌کرد، نبود سر مستى از باده‌ی فتوحات و پیروزی‌هاى جدید با همه‌ی جلوه‌هاى زیانبخش این حالت، آن‌چنان بر نسلى که حسن مى‌خواست بر آن حکومت کند تاخته و آنان را فاسد ساخته بود که امید اصلاح مشکل می‌نمود و گناه یک رهبر چیست اگر مردمش فاسد و سپاهیانش خائن و اجتماعش فاقد وجدان اجتماعى باشند.         

فراموش کرده‌اند که حسن بن على را با چهره‌ی یک سیاستمدار هشیار و زیرک بنگرند که روحیات حریف و تمایلات و انگیزه‌هاى اجتماع و عوامل زمان را به‌دقت مورد مطالعه و بررسى قرار می‌دهد و آنگاه از روى بصیرت و روشن بینى، نقشه‌اش را طرح می‌کند و نتیجه‌ی آن را پیش بینى می‌نماید، با خط مشى مدبرانه‌اش، آینده‌ی ملتى را تضمین مى‌کند و با نتائج حتمى آن، قبر دشمنان خود را می‌کند، گردبادهاى حوادث را ماهرانه رد می‌کند و در چهره‌ی پیامبر صلح با موفقیت تضمین شده و در حالیکه بخاطر اصلاح طلبى‌اش سر بلند و افراخته گردن است، از میان کولاک حوادث بیرون می‌آید و آنگاه می‌میرد در حالیکه راضى نیست بخاطر او قطره‌ی خونى ریخته شود. راستى، اگر این فضل فروشان انتقادگر، منصفانه بنگرند، کدام عظمتى برتر از این است؟

پرده دوم: خطبه طوفانی امام حسن(ع) و بیعت مردم کوفه       

[در این فصل نویسنده به موضوع چگونگی بیعت مردم با امام حسن(ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارشان می‌پردازد و فرازهایی از سخنرانی ایشان در میان مردم کوفه و طریقه بیعت هرگروه از مردم را شرح داده است.]

به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد، بى‌آنکه نظر به روشى که مردم با او در پیش خواهند گرفت داشته باشد و فقط بدین منظور که درباره‌ی فاجعه ی بزرگ شهادت على(ع)، با مردم سخن بگوید، آنگاه چنین آغاز سخن کرد: «همانا در این شب آنچنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته‌اند و آیندگان بدو نخواهند.

رسید همانکس که در کنار رسول خدا جهاد می‌کرد و جان خود را سپر بلاى او مى‌ساخت، رسول خدا پرچم بدو می‌سپرد و او را به میدان مى‌فرستاد، آنگاه جبرئیل از سوى راست و میکائیل از سوى چپ، او را در میان می‌گرفتند و از میدان باز نمی‌گشت! مگر آنگاه که خدا پیروزى نصیب او کرده بود در شبى وفات یافت که موسى در آن شب جان سپرد و عیسى در آن شب به آسمان‌ها رخت بست...»     

حسن بن على در یاد بود پدرش از روش معمول تخلف ورزیده و بگونه‌ای دیگر و با زبانى دیگر، پدر را یاد کرده است. چرا؟ آیا اندوه شدیدى که از این مصیبت بزرگ، بر حسن بن على وارد شده، او را که خطیبى چیره دست و فرزند بزرگترین سخنران عرب است، از سخن گفتن باز داشته و راه گفتارى چنین متعارف و معمول را بر او بسته است؟ یا آن‌که وى خود از روى عمد این طرز سخن را انتخاب کرده است و با انتخاب این روش مخصوص، تقدم و برترى و مهارت خود را در فن خطابه و بلاغت و مراعات تناسب و گزیده و سنجیده گویی، ثابت و مسلم ساخته است؟    

این، یکى از مواردى بود که حسن بن على در خطابه‌ی خود، با قدرت خدا داد، خویشاوندى نزدیک خود را با جدش پیغمبر و پدرش على -آن خداوندان سخن- ثابت کرد و از آن روز به بعد نظایر این خطابه از حسن بن على -با عنوان خلیفه‌ی مسلمین- به موجب قبول بیعت عمومى و به حکم پیشامدها و حوادثى که مستلزم سخن گفتن و ایراد خطابه بود، طبعا فراوان دیده مى‌شد.         

پسر عمویش، عبیدالله بن عباس در مسجد جامع که از انبوه جمعیت، مالامال بود، در برابر منبر ایستاد نخست لحظه‌ای انتظار کشید تا طوفان گریه‌ای که بدنبال این خطابه، سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود، فرو نشست آنگاه با صداى طنین‌دار و رساى موروثى خود همچون سروش آسمانى، فریاد برآورد: «هان اى گروه مردمان! این پسر پیغمبر و جانشین پیشوا و امام شماست، با او بیعت کنید که خدا بوسیله‌ی او دنباله روان رضاى خود را به راه‌هاى سلامت رهبرى می‌کند و -به اذن خود- آنها را از تیرگی‌ها به نور مى‌کشاند و به راه راست هدایت می‌کند.»

در آن هنگام هنوز در میان مردم، بسیار بودند کسانی که گفتار صریح پیغمبر را درباره ی امامت او بعد از پدرش، شنیده بودند لذا پس از گفتار کوتاه ابن عباس، گفتند: «وه که او چه محبوب است و چه حقدار بر ما و شایسته‌ی خلافت!» و با شوق و رغبت به بیعت او شتافتند و این، در روز بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم از هجرت، یعنى روز وفات پدرش امیرالمؤمنین بود.    

پس از پایان بیعت، امام حسن(ع) دوران حکومت خود را با این خطابه‌ی تاریخى و بلیغ - که در آن از مزایاى اهل بیت و حق مسلم آنان در مورد خلافت، سخن رفته و به مردم در مورد حوادث خطرناکى که فضاىتیره و ابر آلوده اجتماع، آبستن آن بود، هشدار داده شده است آغاز کرد: «زنهار به بلندگوهاى شیطان گوش فرا مدهید که او دشمن آشکار شماست وگرنه، همچون دوستان او خواهید بود که بدانها مى‌گفت: امروز هیچکس از مردم بر شما پیروز نیست و من پشتیبان شمایم پس آنگاه که دو گروه یکدیگر را دیدار کردند، پشت به آنان کرد و گفت: من از شماها بیزارم، من چیزى مى بینم که شما نمى‌بینید، به زودى نیزه‌ها را و شمشیرها را طعم‌ ای و عمودها را و تیرها را هدفى خواهید یافت دیگر در آنروز ایمان آوردن آنان که پیش از آن ایمان نیاورده یا در ایمان خود خیرى کسب نکرده‌اند، سودى نخواهد داشت.»           

سپس از منبر فرود آمد، کارگزاران شهرها را مرتب ساخت، احکام امراء را صادر کرد، و به رسیدگى کارها پرداخت.

پرده سوم: تصمیم بر جنگ و آغاز توطئه منافقین     

[نویسنده پیش از این به شرح اتفاقات پیش آمده در روزهای اول خلافت امام حسن(ع) می‌پردازد و در این فصل به عوامل گرفتن تصمیم امام برای آغاز جنگ با معاویه می‌پردازد و چگونگی آغاز تشکیل سپاه توسط امام برای جنگ با معاویه را شرح می‌دهد.]

پس از گذشت اندک زمانى از وفات امیرالمؤمنین(ع) بود که معاویه براى ایجاد رعب در مرزهاى امن و آرام و هشدار به شیر مردان کوفه و اعلام تدریجى جنگ، فریاد مخالفت خود را که میکوشید پر طنین و مهیب نیز باشد، سر داد. او مرگ على را بهترین فرصتى می‌دانست که مى‌توان از آن براى خاتمه دادن به ماجراى کوفه و شام استفاده کرد و این آخرین تصمیمى بود که او و مشاورانش بر آن اتفاق کرده بودند و این مشاوران، همان یاران شب و روز او بودند که جنبش مخالفت با خلافت هاشمى را با تجربه‌ای توأم با تیز هوشى و زیرکى، رهبرى مى‌کردند، مانند: مغیره بن شعبه، عمر و بن عاص، مروان بن حکم، ولید بن عتبه، یزید بن حر عبسى، مسلم بن عقبه، ضحاک بن قیس فهرى.           

معاویه در انتخاب موقعیت مناسب و هم در ایجاد روح اخلالگرى در کوفه، توفیق یافت او براى این‌کار، با اهتمام هر چه تمامتر، وجدانهاى پست را با پول خریدارى می‌کرد و جاسوس‌هایی به اطراف مى‌فرستاد که در هنگام رفتن، با خود انواع دروغ‌ها را می‌بردند و در بازگشت، اخبار و اطلاعات گوناگونى در مورد تصمیم‌هاى گرفته شده یا مقدار امکانات جنگى دشمن، با خود به ارمغان مى‌آوردند و این مؤثرترین و قوى ترین حربه‌هاى جنگى او بود. معاویه تمامى عشایر و سپاهیانش را به بسیج عمومى فراخواند. بخشنامه‌ای به همه‌ی نواحى قلمرو خویش فرستاد به این صورت: «با رسیدن این نامه، با ساز و برگ تمام بسوى من حرکت کنید.»           

امام حسن نیز متقابلا تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویی معاویه، دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. به دعوت او مؤمنان با اخلاص و حاملان قرآن، فرماندهان جنگ و پارسایان اسلام گرد او جمع شدند، مانند: حجر بن عدى، ابوایوب انصارى، عمر و بن قرضه ی انصارى، حبیب بن مظاهر، هانى بن عروه و... که همان‌ها جناح نیرومند جبهه‌ی امام حسن(ع) را تشکیل مى‌دادند.           

خوشبینى شدیدى که همه‌ی مردم را فرا گرفته بود، در هنگامه ی دعوت به جهاد، کوفه را تکان داد و مردم دسته دسته به صفوف جنگ پیوستند در میان این داوطلبان جنگ، عناصر مختلفى نیز وجود داشتند که پیش از آن هیچکس از ایشان چنین شور و نشاطى درکارهاى شایسته و اقدامات خداپسند، بیاد نداشت. لذا در اردوگاه امام حسن، در کنار آن دسته یاوران با اخلاص، توده‌ی مجهول الحالى از مردم و جماعتى از وابستگان به فامیل‌هاى سرشناس و خیل انبوهى از بداندیشان که طرز فکرى بیگانه از طرز فکر امام حسن داشتند و اى بسا فقط به جاسوسى براى دشمن آمده بودند و بالاخره گروهى از مردم سست عنصر که معمولا هنگامه جنگ را با گریز علاج مى‌کنند و اى بسا امیدى به جز گرد آوردن غنیمت ندارند، نیز قرار گرفتند. علاوه بر اینها مجادلات و مناقشات حزبى - که بزرگترین خار راه آمادگیهاى لازم شرائط جنگ است - نیز در میان آنان فراوان وجود داشت.

امام حسن از نخستین روز، از عواقب این ناهماهنگى اسفبار بیمناک و نا مطمئن بود و این چیزى است که برخى از مصادر، صریحا بدان اشاره مى‌کنند. او به این انبوه مردمى که پیش روى او حماسه ی جنگ مى‌سرودند، نه اطمینان پایدارى داشت و نه امید اخلاص و همفکرى.           

در پشت سر این توده‌ی مردم، سران منافق و دو روى کوفه بودند که به هیچ وجه امید اصلاح و هدایت آنان نمى‌رفت، مانند: اشعث بن قیس، منذربن زبیر، اسحق بن طلحه، حجربن عمرو، شبث بن ربعى، عمر بن سعد، حجار بن ابجر، عروه بن قیس و شمر بن ذى الجوشن.           

و امام حسن می‌دانست که عاقبت با این دسته، ماجرایی خواهد داشت. اینها همان کوفیان نافرمانى بودند که علیرغم ادعاى مسلمانى، براى خود وکسانى مانند خود بر طبق میل و اراده‌ی خود، دستور اخلاق وضع مى‌کردند! از همان لحظه‌ای که با حسن بن على بشرط اطاعت کامل و بر (شنوایی و فرمانبرى) بیعت کردند، بصورت دستیاران دشمن او در ایجاد بلوا و شورش در آمدند، پیوسته در فکر حادثه جویی و دام گسترى و فرصت طلبى و توطئه براى بزرگترین جنایتها بدون کوچکترین نگرانى از عواقب دنیوى و اخروى آن. خطرى که از پیوستن این عده به سپاه، امام حسن را تهدید می‌کرد بزرگتر از خطرى بود که از دشمن روبرو و آشکار، انتظار مى‌رفت.

پرده چهارم: مقایسه میان شرایط امام حسن(ع) و شرایط امام حسین(ع)

بسیارى از مردم معتقدند که روح مناعت هاشمى که همواره چون عقابى بلند پرواز، قله‌هاى مرتفع را به زیر پَر دارد، با رفتار حسین(ع) متناسب‌تر است تا رفتار حسن(ع). و این یک نگرش ابتدایی و سطحى و دور از عمق و دقت است.      

حسن(ع) نیز در دیگر موقعیت‌ها و صحنه‌هاى زندگیش همان هاشمى شکوهمند و بلند پروازى بود که در افتخارات، همپا و همطراز پدر و مادر خود محسوب می‌شد و این هر سه نمونه‌ی کامل و مثال عالى مصلحان مسلکى تاریخ بودند و آنگاه هر یک از ایشان جهادى و رسالتى و نقشى مخصوص خود داشت که از اعماق شرائط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه می‌گرفت و هر یک در جاى خود چه از لحاظ شکل جهاد و چه از لحاظ شکوه و مجد و چه از لحاظ پیگیرى حق از دست رفته‌ی مغصوب، عملى مبتکرانه و بى‌سابقه بود.

نوشیدن جام شهادت در موقعیت امام حسین و حفظ سرمایه‌ی زندگى بوسیله ی صلح در موقعیت امام حسن، بعنوان دو نقشه و دو وسیله براى جاودان داشتن مکتب و محکوم ساختن خصم، تنها راه حلهاى منطقى و عاقلانه‌ای بودند که با توجه به مشکلات هر یک از دو موقعیت، از انجام آنها گزیرى نبود و جز آنها راه دیگرى وجود نداشت، هر یک از این دو راه در ظرف خود، برترین وسیله‌ی تقرب بخدا و امتثال فرمان او بود. هر چند که از لحاظ دنیوى چیزى جز محرومیت به همراه نداشت و باز هر یک پیروزى حتمى و قاطعى بود که در طى تاریخ جلوه‌ی خود را آشکار ساخت، گرچه در حین وقوع جز محرومیت و از دست دادن قدرت، مظهرى نداشت.           

این دو فداکارى: نثار کردن جان در ماجراى حسین و چشم پوشى از حکومت و قدرت در داستان حسن، آخرین نقطه‌ای است که رهبران مسلکى در نقشها و رسالت‌هاى انسانى و مجاهد تبار خود بدان رسیده‌اند. قدرت حاکم در دوره‌ی هر یک از این دو برادر، یگانه عاملى بود که شرائط خاصى از لحاظ دوستان و یاوران و شرائط خاصى از لحاظ دشمنان و معارضان براى وى ایجاد کرده بود که به شرائط آن دیگرى شباهتى نمی‌داشت و بدیهى است که دو گونگى شرایط، لازمه‌ی طبیعى‌اش دو گونگى شکل جهاد و در نتیجه، دو گونگى پایان و فرجام ماجرا بود.

وضع خاص هر یک از لحاظ دوستان و یاوران           

خیانت دوستان کوفى در ماجراى امام حسین، براى وى گام موفقیت آمیزى بود در راه رسیدن به آن شکوه و موفقیت درخشان تاریخى ولى خیانت همین جمع، در ماجراى امام حسن - در مسکن و مدائن - ضربت مهلکى بود که صفوف او را متلاشى ساخته و حالت آمادگى براى جهاد را از وى گرفت.       

توضیح آنکه: حادثه‌ی بیعت شکنى کوفیان نسبت به حسین(ع) پیش از آن بود که وى آماده‌ی جنگ شده باشد و به همین دلیل بود که سپاه کوچک ولى یکپارچه ی وى در آن هنگام که براى نبرد آماده شد از شائبه هر گمانى که موجب دغدغه باشد بر کنار و به سپاهیان فداکار امامى که داراى هدف ها و ایده آل‌هاى بزرگ است کاملا شبیه بود. در حالیکه در ماجراى امام حسن عامل اصلى نومیدى آن حضرت از پیروزى نظامى، همان سپاهى بود که دو سوم نفراتش از میدان گریخته و بازیچه‌ی دسیسه هاى معاویه گشته و جبهه امام حسن را در دستخوش هرج و مرج و آشوب و عصیان ساخته بودند.
از اینجا می‌توان کاملا پذیرفت که یاران و دوستانى که با امام حسن بیعت کرده و همچون سپاهیانى مجاهد در اردوگاه وى حضور یافتند و سپس بیعت را شکسته و بسوى دشمن گریخته و یا بر امام خود شوریدند، از آن کسانی که بیعت برادرش امام حسین را پیش از روبرو شدن با آن حضرت شکستند، بدتر و خطرناکتر بوده‌اند. بنابراین، حسین پس از آنکه حوادث کوفه، یاران او را در بوته آزمایش افکنده و نیک و بد آنان را از یکدیگر جدا و ممتاز ساخته بود، سپاهى فراهم آورد که - با همه کوچکى - از لحاظ اخلاص و فداکارى ممتازترین سپاهى بود که تاریخ به یاد دارد. ولى حسن حتى در میان شیعیان با اخلاص خود نیز نمی‌توانست یاورانى که از هر جهت مورد اطمینان وى باشند فراهم آورد چه - همانطور که در فصول قبل بیان شد - آشفتگى و هرج و مرج چندان در اردوگاه وى همه گیر شده بود که اساسا امکان ادامه ی کار وجود نداشت. و چه تفاوتى از این بالاتر، میان وضع دوستان و یاوران آن دو برادر؟          

وضع خاص هر یک از لحاظ دشمن

دشمن امام حسن، معاویه بود و دشمن امام حسین، یزید و براى روشن شدن تفاوت میان این پدر و پسر، شهادت تاریخ که پسر را (کودنى احمق) و پدر را (هشیارى تیزبین) - و به گمان بعضى: نابغه‌ای در تیز هوشى - معرفى کرده، بسنده است.         

حدسى که امام حسن در مورد فرجام کار خود با دشمن تاریخى اش معاویۀ بن ابى سفیان بن حرب می‌زد و دور نمایی که از وضع آینده خود در صورت درگیرى با معاویه، مشاهده می‌کرد، کاملا معقول و به واقع نزدیک بود. به گمان قوى دنباله‌ی این جنگ به بزرگترین فاجعه و قاطعترین ضربت نسبت به اسلام کشیده مى‌شد و بالاخره عواقب آن با نابودى آخرین فردى که دل در گرو طرز فکر اصیل اسلام و مکتب علوى داشت، خاتمه مى‌یافت. ولى امام حسین براى نفى این حدس در مورد خودش، کافى بود بیاد آورد که دشمنش بچه‌ی ناز پرورده‌ای است که به هیچ وجه از عهده حل مشکلات و مهار کردن امواج مخالف و بکار بستن نقشه هاى وسیع بر نمى‌آید و آنچه در ماجراى خلافت و درگیرى با رقیبان از نظر او مهم است آن است که سلطنتى با خزائن فراوان در اختیار او قرار گیرد، گو آن که از نظر آبرو و اعتبار چنان باشد که «اخطل» شاعر –به روایت بیهقى– روبروى او بدو بگوید: «حقا که دین تو همچون دین دراز گوش است بل، که تو از هرمز کافرترى!»        

احمد رضا محمد ولی گودرزی

دکتر احمد رضا گودرزی